پیشنهاد سفر

گزارش صعود به قله دماوند از جبهه جنوبی (روز دوم)

تو قسمت اول صعود به قله دماوند توضیح دادم که روز اول چطور گذشت و خودمون رو به بارگاه سوم رسوندیم و شب رو اونجا خوابیدیم، حالا ادامه داستان رو بخونین...

صعود به قله دماوند از جبهه جنوبی (روز دوم)

میکاییل رو بیدارش کردم یه صبحونه مقوی زدیم توی رگ، من برشتوک خوردم که غذایی سبک و مخلوطی از آرد گندم و مغزهای بادام و پسته و روغن حیوانی و این هاست. .. حتما سفارش می کنم یه نوشیدنی گرم قبل صعود بخورید که خیلی خوبه، من نسکافه خوردم، البته با کلی مشقت، چون آب یخ زده بود!! ضمنا کفشاتونو یادتون نره شب بذارید تو چادر، وگرنه صبح که می خوایید بپوشید شده مث سنگ یخی!!

کوله های حمله رو انداختیم به دوش، هدلایت به پیشانی، زیپ چاردرها را کشیدیم و به بقیه اعضای گروهمون ملحق شدیم و حرکت برای فتح قله… اینجا ساعت چهار و نیم بود...

روبروت رو که نیگا می کردی می دیدی تو تاریکی شب کوهنوردا مثل قطاری از نورهای متحرک دارند به سمت بالا حرکت می کنند! و پشت سر رو که نیگا میکردی حالا که یکم ارتفاعت هم زیادتر شده بود چراغ های خاموش شهر تهران رو میدی... سکوت شب، آسمون پر ستاره، آرامش و چراغای بی شمار شهر تهران... بی نظیر بود.

یک ساعتی رفتیم که صدای اذان یکی از گوشی ها دراومد و اذان گفتند، چقد خوب بود! یه اتفاق جالب افتاد، یکی از اعضای گروهمون زد همونجا بقل و همونطوری بدون درآوردن کفش و کوله وایساد به نماز خوندن!! بعدم زود تموم کرد اومد تو گروه. ازش که پرسیدم گفت وضوشو پایین گرفته بوده با همون آب یخا... خیلی زرنگ بود و کارش لایک داشت... کم کم هوا روشن شد و آبشار یخی نمایان شد...

آبشار یخی از پایین و کنار بارگاه هم پیداست. همش جلوته فکر می کنی خیلی نزدیکه ولی بعد فهمیدم سه ساااعت باید بری تا بهش برسی! لامصب مگه می رسیدی بهش!

آبشار یخی توقف کوتاهی کردیم، آب و شکلاتی خوردیم و به صدای دل نشین هم نوردمون گوش دادیم... یادمه اونجا مرغ سحر رو با وجود خستگی و نفسی که زیاد بالا نمی اومد بلندد خوندیم و هم خودمون هم بقیه کلی انرژی گرفتیم و تشویق شدیم از سمت دیگر گروه ها، یه عکس دست جمعی با آبشار یخی و باز حرکت..

(آبشار یخی با ارتفاع تقریبی 7-9 متر و عرض 3متر ، مرتفع ترین آبشار ایران و خاورمیانه، تو ارتفاع 5200 متری قرار داره، هیچ وقت آب نمیشه و همیشه یخ زده چون همیشه توی اون ارتفاع هوا زیر صفره، بین کوهنوردایی که میان دماوند خیلی معروفه، بهش برسی یعنی تقریبا نصف راه صعود به قله رو رفتی، تازه اون نصفه اصل کاری مونده...

ابشار یخی قله دماوند

 

از آبشار یخی به بعد شرایط صعود سخت تر و سخت تر و پیشرفت صعود کمتر میشه و تازه از اونجا به بعده که "دمـــــــاونـــــد" معنی پیدا میکنه... از اونجا به بعده که ارتفاع زدگی نمود پیدا میکنه.

 

ارتفاع زدگی یعنی چی؟؟

یعنی اگر از اول صعود از بارگاه تاحالا سردرد کمی داشتی، الان این سردرد بیشتر میشه  و بسته به بدن افراد واکنش های مختلفی اتفاق خواهد افتاد. علاوه بر سردرد، یکی سرگیجه میگیره،یکی شدید خوابش میگیره  و فقط دوس داره بخوابه، یکی تنگی نفس میگیره، یکی گاز گرفته میشه (از آبشار یخی به بعد گازهای گوگرد شروع میشن)، حالت تهوع بهش دست میده و یا دیگه ذهن درست کار نمیکنه و هذیون میگه که ما همه این موارد رو داشتیم. بخاطر همین بعضی از کوهنوردا تا آبشار یخی میان و بعد برمی گردند. این عکس یهویی از یوهانس بخوبی سردرد توام با سرگیجه خفیف من رو تو ارتفاع تقریبی 5200 نشون میده...

ارتفاع زدگی در دماوند

 

راه رو از آبشار یخی به سمت قله با قدم های کوتاه و پیوسته سرگروه خوبمون ادامه دادیم... یک ساعت... دو ساعت... سه ساعت... حالا دیگه همه چیز فرق کرده بود. انرژی حسابی تحلیل رفته بود و سردرد و سرگیجه هم مزید بر علت. یه جا برگشتم پشت سرمو نیگاه کردم و سرم نزدیک بود گیج بره!! (توضیح که سرگیجه درجه تقریبا بالایی از ارتفاع زدگیه و قبلا تو یه فیلم دیدم که سرگروها افرادی که سرگیجه دارنو نمیذارن ادامه بدن و بر میگردونن) با این توضیحات از ترس اینکه نتونم برم قله من تصمیم گرفتم به سرگروهمون نگم سرگیجه دارم و پایین رو هم دیگه نیگا نکنم و فقط جلوی پامو نیگاه کنم!! خداروشکر جواب داد!! شما هم همین کارو بکنید!

آهااان این رو یادم رفت بگم، چیزی که ازتوی گزارش صعودا خونده بودم و خیلی به درد خودم و بقیه اعضای گروهمون خورد، از بارگاه به بعد که مشکل ارتفاع زدگی و کمبود اکسیژن هست و بعدم که گاز گوگرد بهش اضافه میشه تا خود قله، برای نفس کشیدنتون سعی کنید از بینی نفس عمیق بکشید و از دهان فوت کنید، تنفس از بینی باعث جذب بیشتر اکسیژن میشه و اون گازهای گوگردم یکم میگیره. این واسه سردرد خیییلی موثره و میشه تا حدود زیادی سردرد رو با این روش کم کرد. (یه پزشک داشتیم تو گروه قبل آبشار یخی گفت سردرد شدید دارم. من اینو بهش گفتم انجام داد سردردش خیلی بهتر شد و کلی حال کرد)

رسیدیم به زیر قله.... و مواجه شدیم با سربالایی طولانی که شیبش اگر 90 درجه نبود انصافا 70-80 درجه رو بود!!! سخت ترین و طولانی ترین سربالایی مسیر درست زیر قله بود، جایی که شیش ساعت با اون شرایط که گفتم راه رفتی ... (شاید توی زندگی هم همین موضوع صدق کنه... همیشه سخت ترین مراحل رسیدن به موفقیت درست قبل از دستیابی به اونه... )

در کشاکش صعود و زمانی که تو اون ارتفاع با سردرد و خستگی و گوگرد و در کل بگم با "دماوند" دست و پنجه نرم میکردم، مدام با خودم اهداف و انگیزه هامو مرور می کردم... تمرین هایی که کردم...،کلی ذوق و شوقی که براش داشتم و جیغ و سوتی که موقع قطعی شدن صعود زدم... تجهیزاتی که پول جمع کردم و یکی یکی رفتم خریدم... انرژی هایی که دوستام کرده بودن... می دونستم دیگه به این راحتیا توی این شرایطی که هستم قرار نمی گیرم. تا حالا اونقدر خسته و داغون نبودم، از طرفی هم تاحالا اونقدر بالا نبودم... با هر قدم -هر چقدرم که کوچیک- بالاتر از همیشه توی زندگیم بودم... و تموم اینا دلیل شد برای من که تصمیم بگیرم به هر قیمتی که شده قدم های خستمو به اون بالای اون قله لعنتی برسونم!! از یه جایی به بعد دیگه ذهنم درست کار نمی کرد، فقط می دونستم من باید برم اون بالا....

قبل از قله توقف ها و استراحت های گروه زیاد تر شده بود. همه خالی کرده بودند، شاید به زبون نمی آوردند ولی بقول شاعر که میگه رنگ رخساره خبر دهد از سر درون!! اینجا بالای اون سربالایی نامرده که گفتم و یکم نشستم پیش این برادرمون خستگی گرفتم.

رفع خستگی در دماوند

 

خلاصه با غیرت و پشتکار حدود ساعت یازده  صبح همه اعضای گروه (همه یعنی اون دو توریست آلمانی و توریست لهستانی و من و بقیه 15 نفر گروه -4 نفرمون به دلیل تنگی نفس و ارتفاع زدگی برگشتند و قله را صعود نکردند) به قله رسیدیم....همه همدیگه رو بقل می کردند و تبریک می گفتند...

وصف لحظات اون بالا برام سخته.... ازون بالا چیزی دیده میشد که مطمئن بودم هیچ کجای دیگه نمیتونم ببینم... روی ابرا بودیم... بالای ابرا... تمام کوه های اطراف تمام دشت ها زیر پامون بود... بالای بالا، بالاتراز همیشه... و اشک شوق های پنهانی توام با احساس آزادی، سبکی (حتی پرواز!) و غرووووور بی نظیری که تمام وجود آدم رو فرا میگیره و انسان به وجود خودش میباله و افتخار میکنه...

دیگه اصلا خبری ازون احساس خستگی و سردرد نبود (نه که نبود،بود بیشتر از همیشه هم بود. بهش توجه نمیشد!!) شوق و شادی فتح قله 5671 متری دماوند بام ایران چنان شیرین بود که همه اون احساس بد فراموش میشد.

نوبت رسید به گرفتن عکس های یادگار بر روی قله.... برای عکس گرفتن بگم که باز اکثرا موبایل هامون دراثر سرما خاموش و یا دشارژ شده بود. من باز ریسک کردم و توی اون سرما دستمو از توی دستکش درآوردم و باتری گوشیمو که تو جیب کاپشنم گذاشته بودمش مثلا گرم بمونه و فایده هم نداشت! درآوردم و دوباره زدم جا که باز جواب داد و گوشی روشن شد (کلی ذوق کردم!!) و تونستم چند تا عکس سلفی و البته دسته جمعی بگیریم. بعد از عکس های یادگاری بر روی قله و دهانه آتش فشان و با پرچم های مختلف ... راه برگشت رو درپیش گرفتیم. (کی حالا دوباره این همه برگرده؟؟؟؟!!!)

صعود به قله دماوند

 

(سعی کنید زیاد روی قله نمونید، سریع عکس بگیرید منظره رو نیگا کنید حالشو ببرید بیاید پایین، البته سردرد و گوگرد اینقدر شدید هست که زیاد هم نمیتونید بمونید! و زیاد نزدیک دهانه گوگردی آتش فشان نرید، چون گاز گوگرد علاوه بر ضرر های پزشکی که داره حالت تهوع شدید ایجاد میکنه، لباساتون هم بو میگیره و دیگه تا پایین قله هم ولتون نمیکنه!!

میکاییل دوست لهستانیمون که همونجا روم سیاه چند بار استفراغ کرد، منم لباسام بو گرفته بود وقت برگشت حالت تهوع و استفراغ داشت بهم دست میداد. کاپشنمو در آوردم دیدم خییلی سرده، دوباره پوشیدم حالت تهوع... خلاصه یه وعضی بود که بیا و ببین!!! الانم بعد 10 روز کاپشنم و لباسام بوی گوگرد میده!

شروع کردیم به ارتفاع کم کردن... کلا اگر بخوای حساب کنی دماوند مسیر برگشتش خیلی خوبه و راحته. چون شن اسکی هست و راحت میتونی بیای پایین ولی...  از یه طرف باید کم کم ارتفاع کم کنی (در غیر این صورت بارگاه که برسی حالت بد میشه و همش دل درد و سردرد و استفراغ و از طرفی هم دیگه سردرد واقعا دمار از روزگار آدم درمیاره و میبری، من که اینطور بودم.

چون عجله نداشتم و حالم اصلا خوب نبود برگشت رو از گروه جدا شدیم و خییلی تفریحی اومدم پایین، هم استراحت زیاد می کردم و هم از مناظر روبرو سعی می کردم لذت ببرم، سعی میکردم!!  ناهار هم همون یکم از برشتوک برداشته بودم و با نون و آب داخل کمل بکم خوردم رفت پی کارش. اینم ناهار! این عکس که میبینید توی مسیر برگشته که اینجا نشستم و ناهار خوردم، اون یکی هم منظره روبروم...

ناهار در مسیر قله دماوند

مسیر بازگشت از قله دماوند

 

هرچی پایین تر میومدیم جایی که توش زندگی می کردیم رو بهتر درک می کردم... توی اون لحظه که بالای ابر ها بودیم و بالاتر از تمام کوه ها و قله های اطراف، در مقایسه با زمانی که ارتفاع کم می کردیم و می رفتیم به زیر ابرها و در حصار کوه های اطراف قرار می گرفتیم، حس می کردم داریم با پاهای خودمون به درون زندانی به اسم زندگی که مجبور به زندگی در اون هستیم میریم.... حس جالبی بود برام که تاحالا تجربش نکرده بودم.

اینجا هم کنار برف هایی که آب میشد و باریکه آبی تشکیل داده بود وایسادم و باز استراحت کردم، (اضافه کنم که آب بارگاه سوم هم از همین آبه)

برف های قله دماوند

 

و بالاخره در ساعت شش رسیدم به بارگاه سوم... چنان هیجان و احساس شادی توام باغروری داشتم که انگار نه انگار امروز از ساعت چهار پاشدم و اینهمه انرژی صرف کردم، فقط نمیدونم چرا زوری راه میرفتم!!

شب رو اونجا استراحت کردیم و کمی رفع خستگی و فردا هم جمع کردن چادر ها و برگشت به پایین...(تاکید میکنم اگر کوله به قاطر میدید روشو حتما بنویسید اگرنه کولتون ممکنه مثل کوله من با تمام تجهیزاتم اشتباهی توسط بقیه گروه ها برده بشه و شانسسسس بیارید پیداش کنید و دوباره دستتون بهش برسه)

موقع برگشت و حین نیسان سواری با دو کوهنورد قدیمی و با تجربه آشنا شدیم که دوتا جای خالی تو ماشینشون داشتن، به همین خاطر من و میکاییل از دنیل و یوهانس با کلی خاطره و با کلی  اتفاقای خوب با بوس و بقل و ... در کنار مجسمه کوهنورد پلور از هم جدا شدیم و منو میکاییل هیچ زدیم و سوار مگان اونا شدیم اومدیم تهران، دنیل و یوهانس هم شروع کردن هیچ زدن و بعد ما اومدن تهران...

بازگشت از قله دماوند

 

اینم اینستاگرام من اگه دوس داشتید دنبال کنید: Ah_soltani2020

 

به این مطلب امتیاز دهید
(51 امتیاز)
گزارش صعود به قله دماوند از جبهه جنوبی (روز دوم) - 4.4 out of 5 based on 51 votes

بنر فروشگاه اکسسوری سفر مپگرد 2

فرم خبرنامه
برای اطلاع از تخفیف ها و آخرین مطالب مپگرد در خبرنامه عضو شوید
کانال تلگرام مپگرد
نظری داری؟

از پر شدن تمامی موارد ستاره‌دار (*) مطمئن شوید. کد HTML مجاز نیست.

دانستنی ها و نکات سفر

سفرنامه ها